۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

چند کلام از تو در فرصتی کنارت

دختر نازنینم. الان نزدیک دو هفته است تهرانیم. من و شما و دل هردوتایمان برای پدرت تنک شده. توی این دو هفته آنقدر تغییر کرده ای که دلم پر می زند برای اینکه پدرت بیاید و ببیند تو را. بزرگ تر شده ای و چیزهای جدید یاد گرفته ای.
یاد گرفته ای که با شنیدن صداها، سرت را برگردانی. وقتی گرمت می شود پتو را پس بزنی. با اصواتِ «آ» و «اِ» نغ نغ کنی و به من بفهمانی که از موقعیتی که در آن هستی ناراحتی. وقتی به سینه نزدیکت می کنم ساکت شوی و صبر کنی تا شیرت را بدهم بخوری. یاد گرفته ای که دست هایت را روی تشکچه رنگارنگت بکشی و من احساس رضایت را توی صورتت می بینم وقتی با تکیه به پاشنه پاهایت، روی تشکچه تعویض پوشک خودت را لیز می دهی و بازی می کنی.
ظهرها به ساق پاها و مفاصل و همچنین پشت و کمرت روغن زیتون می مالم. تو اینکار را دوست داری و حتی اگر مشغول نغ زدن باشی، ساکت می شوی و دقت می کنی. شاید روی موضعی که دارم روغن مالی می کنم تمرکز می کنی.
دقت کردنت را خیلی دوست دارم. چشم هایت گشاد می شود و ابروهایت را بالا می اندازی. و نگاهت چرخ می خورد. مثل کسی که دارد به صدایی عجیب گوش می دهد.
تو این روزها کارهای دیگر هم می کنی که مامان بزرگت(مادرم) را خیلی خوشحال می کند: وزنت را روی پا تحمل می کنی، وقتی آروغت را می گیرم سرت را روی گردن نگه می داری، دست و پا می زنی و هرچه محکمتر دست و پا می زنی مامان خوشحال تر می شود. او می گوید که اینها نشانه سلامت توست.
انشاالله که همیشه سالم و تندرست باشی چلچراغ دلم. حسنا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر