دخترم
داری شبهای سختی را میگذرانی
دلت برای من تنگ شده و خوابت نمیبرد
این سفر چند روزه به زودی تمام میشود و تو به من برخواهی گشت اما در این شبها داری بزرگ میشوی. گربهها تو را میسازند دخترکم. صبوریات را عاجزانه ا ز خدا میخواهم که هم در کنار من است هم در کنار تو.
فدای صدای مهربانت
مامان تو را دوست دارد
تو ارزشمندترین دارایی مادرت هستی اما باید بدانی که در کنار خنده و بازی و پارک و بستنی، تلخیها و سختیهایی هم هست که شبیه ابرهای سیاه میآیند و سنگینیشان دنیای ما را تیره و تار میکند، اما خیلی زود میروند و خورشید دوباره از پشت آنها به ما لبخند میزند. زندگی پر است از همین تیرگیها و روشناییها
دخترم. میخواستم بدانی شبهایی هم هست که بتوانی بدون من بخوابی. و روزهایی که بتوانی بدون من بدوی، بازی کنی، بخندی، نقاشی بکشی. این سفر کوتاه، تجربه بلند و بینظیری برای تو است.
مامان برای صبوریات صلوات میفرستد. صلواتها شبیه ستاره میشوند و از این راه دور به خانه قلب تو میآیند. آنجا را روشن و آرام میکنند. صلواتها به تو صبر و آرامش میدهند. من ایمان دارم.
دوستدارت مامان فاطمه 🤗