۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

مامان ها هم دلشان مي گيرد

داشتم به پدرت مي گفتم كه بچه به زندگي آدم معنا مي دهد و دلم مي خواست
بحثي شروع شود از آن گپ و گفت هاي خواستني دور و دراز.. كه گريه سر دادي
و تا همين چند دقيقه پيش گريه ات ادامه داشت. حالا هر دوتايتان خوابتان
برده و من نمي دانم كجاي دلم شكسته كه اينهمه هواي گريه دارم.
پ.ن: چند هفته است كه با صداي بلند مي خندي، توي آينه به چهره خودت لبخند
مي زني، بلد شده اي دست دراز كني براي گرفتن اشيا و هرچيزي كه ميگيري
فورا مي آوري سمت دهانت. با اين همه هنوز دست هايت برايت جالب توجه ترين
چيزهاي جهانند.
جهان كوچك من! دوستت دارم. تو را و دستهايت را كه خيلي دوستشان داري..