گذاشته بودمت توي كرير روي ميز آشپزخانه و مشغول كارهايم شدم. ساكت و
آرام بودي. برگشتم ديدم دست راستت را مشت كرده اي گرفته اي مقابل
چشمهايت. خيره شده بودي به مشتت. آن را مقابل چشمت ميچرخاندي و با دقت
نگاهش مي كردي.
حسناي من. تو حالا ديگر دستت را پيدا كرده اي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر